من کجای زمین ایستاده ام

من کجای زمین ایستاده ام

                         چه سرنوشت غم انگیزیست داشتنت

گاهی فکر میکنم من کجای زمین ایستاده ام

                         که این چننن تنها می مانم

بوسه هایم را می بینم

                         که بر لبانم ماسیده اند

از فرط خستگی پلک هایم را می بندم

                         بیدارم نکن

اینجا به هیچ خاطره ای تعلّق ندارم

 

بوسه هایت را کاشتم

            تا روئیدن عشق را ببینم

                 و روی درخت آرزوهایم نوشتم

                         به امید دیدار

باش

        بی من هم باش

           انگشتانم هنور از بوسه هایت می درخشند

                 حرمت عشق در دستان نوازشگر توست

                        لحظه ات آسمانی ترین تکیّه گاه من است

                               دریغ از آن سال ها

                                      که با مترسکانی، خواب ابریشمی می دیدم

 

تو بدون من

                از هم دو چیز را پنهان کردیم

                    تو بدون من آرامی

                            من بدون تو، نه

                                 تصورش حتی، آسمان آرامش وجودم را واژگون می کند

                                          و می بارم

                                                     برای رفتن چترت را بردار

برای برگ زندگیم، دفتری خالی بود

                     با بوسه هایت در آن ستاره کشیدم و با دستانت ماه

اینک شب های زندگیم با نام تو اغاز می شود

من

او

من از قصه هایی مست می شدم که او نمی شنید

                        قرارمان فصل شکوفه های نارنج بود

که نیامد

                        من عطش بیداری داشتم و او مستی خواب

من نوشتم آینه

                        او نوشت

سنگ

 

فصل تنهایی

                        چهار فصل تنهایی مرا نظاره کردی

با این حال

                        هر بار برایت شکوفه های سیب را در بهار

گیلاس های عاشق را در تابستان

برگ های ریخته را در پاییز

و قندیل های الماس را در زمستان آوردم تا فراموشم نکنی

                        امّا تنها رؤیای تو بود که به دستم رسید

در فصل پنجم

 

چشم های بسته از من، تنها تر است

دخترکی که آسمان را بر سقف اتاثش نقّاشی کرد

                      و آنقدر چشمهایش را بست

                      که در رؤیایش عاشق شد

                                  و هنوز چشم به راه است که او

                                  چون غریبه ای از خاطرش عبور کند


نویسنده: سنگ صبور

خداشناسی(قسمت دوم)

کیست که این قوانین و سنّت ها را در هر ذرّه ای از ذرّات موجودات بلکه کوچکتر از آنها در بدو خلقت به ودیعت نهاده­است؟ کیست که این نظام، سازگاری و انسجام را ایحاد کرده­است؟ کیست که به ابداع آنها اراده فرموده و این چنین زیبا و به جا آفریده­است؟ آیا اینها همه بدون آفریدگار پدیدار شده­اند یا خود آفریننده­اند؟ این نظام و قانون و ابداع که در جهان دیده می شود، همه دال بر وجود پروردگاری دانا،توانا و آگاه است.

بعصی از افراد ادعا می کنند که این جهان به طور تصادفی به و جود آمده امّا با وجود این همه موجودات زنده اعم از گیاه، جانور، انسان و همچنین اجسام مرکّب بیشمار و حال پیدایش حیات و ملکوت آسمان ها و رمین، عقلاً محال است که این همه بدون بصیرت و آگاهی و از راه تصادف کورکورانه به وجود آمده باشد؛ به ناچار همه­ی اینها آفریدگار و مبدئی دانا و آگاه دارد که علم وی محیط بر تمام اشیاءاست، همه را آفریده و بر سنن و قوانینی معیّن هدایت فرموده است.

جمع زیادی از دانشمندان، شیرینی ایمان و لزوم آن را برای خود و دیگران را حس کرده و با ولعی تمام بدان متمایل شده­اند و بعضی حتّی معتقدند که یک نیاز بیولوژیک، انسان را به سوی ایمان به پروردگار دانا و توانا راهنمایی و جلب می کند. «­فَاَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفـاً فِطرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللهِ ذلِکَ الدّینُ القَیِّمُ وَ لکِنَّ اَکثَرَالنّاسِ لا یَعلَموُن­»[1].

 ایمان به خدا ریشه­ی تمام فضائل اجتماعی، اخلاقی و انسانی است کسی که ایمان به خدا نداشته باشد حیوانی است که شهوت و غفلت بر وی فرمانروای می کند، مخصوصاً زمانی که پاره­ای از مبادی غیر انسانی دامن گیر وی شود.[2]

 

اثر فکر کردن در خداشناسی

بدون شک و تردید و به حکم بداهت، فرق انسان با حیوان در نیروی فکر و منطق است و نیروی نطق نمودار فکر است؛ آدمی بواسطه­ی قوه­ی نطق از دیگر حیوانات متمایز شده و بواسطه­ی نیروی فکر توانسته خود را به مراتب عالی هنر و دانش و مدارج خوشی و آسایش برساند و در نتیجه­ی تأمّل و تفکّر در چگونگی آفرینش جهان، توانسته پی به آفریننده­ی آن ببرد و خداشناس و یکتاپرست شود.

از این جهت است که حدیث: تَفَکُّرُ ساعَهِ خَیرٌ مِن عِبادَهِ سَنَهِ (اندیشه کردن یک ساعت بهتر از عبادت یکسال است) از بزرگان دین به مارسیده و کلام پر معنی و فلسفی: مَن عَرَفَ نَفسَهٌ فَقَد عَرَفَ رَبَّهٌ (هر کس خود را شناخت خدا را شناخته است) از پیشوایان اسلام نقل شده است.

این است راه تفکّر و خداشناسی که بزرگان دانش و دین به ما نمایانده­اند، خداوند خود چشم بینا، گوش شنوا و دل آگاه به ما عنایت فرماید تا در سایه­ی آن به خدا نزدیکتر شده و از هوی و هوس شیطانی و خواهش های نفسانی دور شویم؛ تنها برای نمونه­ی خداشناسی به چند کلمه از سخنان حضرت علی(ع) اکتفا می کنیم که می فرماید:

ناتوانی خویش را دلیل توانائی او بدانید و فنای هستی ها را برهان بقای هیشگی او بشمارید و یگانه بودن او را مانند عدد یک نپندارید که در ضمن کثرت محو می شود و بدانید این وهم ما نیست که به درک ذات او پی برده بلکه ذات بخشنده­ی اوست که بر وهم ما تجلّی کرده است و وجود خویش را به ما نمایانده، او حقیقت مطلق است و حقیقت مطلق منتهای حقایق است.[3]

ثمره‌هاي ارتباط با خدا

1 - آرامش قلبي

 آرامش، گم شده بشر است. هر انساني به گونه‌اي در جست و جوي آرامش است و به گونه‌اي سراغ آرامش را مي‌گيرد. در حقيقت مي‌توان گفت اصلي ترين انگيزه­ی انسان در تكاپو‌ها، تلاش‌ها و لذت‌ها، رسيدن به آرامش است. ثروت مي‌اندوزد تا به آرامش برسد، خانه و زمين مي‌خرد تا آرام شود، به سراغ تجمّلات مي‌رود تا به آرامش دست يابد، كام جويي مي‌كند و به سراغ لذت‌ها مي‌رود تا آرام گيرد و به عبادت خدا مي‌پردازد و ذكر مي‌گويد تا دلش آرام شود. كدام يك از موارد ياد شده، آرامش بخش دل است و قلب را سرشار از آرامش مي‌كند؟

 آيا آرامش در سايه­ی ثروت‌هاي فراوان يا تمدّن و فن آوري به دست مي‌آيد يا آنكه آرامش تنها در گرو «ياد خدا» و «ارتباط» با اوست؟
اعتراف‌هاي بزرگان غربي را مبني بر نبود آرامش در دل پيشرفت‌هاي خيره كننده­ی تمدّن بشري مرورمي‌كنيم. براي نمونه، اريك فروم مي‌نويسد:

فرض اين بود كه رفاه مادّي و آسايش همگاني، شادكامي و آرامش به همراه آورد. توليدات نامحدود، آزادي مطلق و پيشرفت‌هاي خيره كننده، مي‌رفت تا بهشت خاكي را جايگزين بهشت موعود سازد، ولي عظمت وعده­ی بزرگ و دستاورد‌هاي معجزه‌ آساي مادّي و فكري عصر صنعتي را بايد مدنظر قرار داد تا بتواند مصيبت‌ها و آلامي را كه امروز شكست آن وعده به بار آورده است، درك كرد؛ زيرا در حقيقت، عصر صنعتي در رسيدن به وعده­ی بزرگ خود شكست خورده است و مردم به طور روز افزوني آگاهي مي‌يابند كه ارضاي نامحدود هوس‌ها، راه رسيدن به آرامش و شادكامي نيست.[4] 

آلبرت شوايتزر كه سال 1952م. برنده جايزه صلح نوبل شد- وقتي براي دريافت جايزه به اسلو رفت- خطاب به مردم جهان چنين اظهار داشت:

بايد جرئت رويارويي با وضع حاضر را داشته باشيم. انسان، ابر مرد شده است، ولي اين ابر مرد كه نيروي ابر انساني پيدا كرده، به خرد ابر انساني دست نيافته است؛ به همان اندازه كه قدرت بشر فراتر مي‌رود، انسان به موجودي ضعيف و ضعيف‌تر مبدل مي‌شود و اين فراگرد بايد وجدان ما را به لرزه درآورد.[5]

در اين ميان، از نگاه آنكه آدمي را آفريد و از همه­ی دردها و درمان‌ها و ويژگي‌هاي او آگاه است، آرامش، تنها با يك چيز به دست مي‌آيد: ذكر و ياد خدا و ارتباط با آفريدگار، همان گونه كه خود در قرآن فرمود: «­أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(آگاه باشيد كه دل، تنها با ياد خدا آرام مي‌گيرد.)[6]مولوي در اين باره مي‌نويسد:

در آدمي، عشقي و دردي و تقاضايي هست كه اگر صد هزار عالم، ملک او شود، نياسايد و آرام نگيرد. اين خلق، به تفصيل در هر پيشه‌اي، صنعتي، منصبي، تحصيل نجوم و طب و مانند آنها مي‌كنند و هيچ آرام نمي‌گيرند؛ زيرا آنچه مقصود است، به دست نيامده است. آخر، معشوق را دل آرام مي‌گويند، يعني كه دل به ارتباط با وي آرام مي‌گيرد، پس به غير، چون آرام و قرارگيرد!؟ اين جمله خوشي‌ها و مقصودها چون نردباني است و پايه‌هاي نردبان جاي اقامت نيست، بلكه از بهر گذشتن است. خنك او را كه زودتر بيدار و واقف گردد تا راه دراز بر او كوته شود و در اين پايه‌هاي نردبان، عمر خود را ضايع نكند.[7]

برتراند راسل نيز در اين باره مي‌گويد:

ما براي دست يافتن به خوشبختي پايدار، به خدا نياز داريم. فقط خداست كه مي‌تواند از سعادت مطلق بهره‌مند باشد؛ زيرا به گفته­ی انجيل «ملكوت و قدرت و شكوه، شايسته اوست.» ملكوت دنيوي را ملكوت‌هاي ديگر محدود مي‌سازند؛ قدرت دنيوي را مرگ پايان مي‌دهد، گر چه براي خود هرم بنا كنيم. شكوه و عظمت دنيوي با گذشت قرن‌ها از ميان مي‌رود. كساني كه از قدرت و شكوه، اندكي بيش بهره نبرده‌اند، گمان مي‌كنند كه اندكي بيشتر، دلشان را راضي خواهد كرد، ولي اشتباه مي‌كنند؛ اين هوس‌ها، بي‌پايان و سيري ناپذيرند و فقط در ذات نامتناهي است كه به سكون و آرامش مي‌رسند.[8]

واكاوي تأثير ارتباط با خدا و ياد او در رسيدن به آرامش قلبي

به ياد خدا بودن در ايجاد آرامش قلبي تأثير‌هاي بسيار دارد، از جمله اينكه: خداوند هدف نهايي فطرت انسان است و انسان، خود به خود در طلب اين مطلوب نهايي در تب و تاب است و تا به آن نرسد، آرام و قرار نمي‌گيرد و راضي نمي‌شود.

همچنين كسي كه به خدا توجه ندارد، به طور طبيعي به دنيا و برخورداري‌هاي مادّي و ظاهري توجه مي‌كند. چنين فردي هر اندازه در راه كسب نعمت‌هاي دنيوي بكوشد و بهره‌هاي فراواني هم به دست آورد، هرگز به خرسندي نمي‌رسد و در حسرت چيزهايي است كه ندارد. از سوي ديگر از اينكه نعمت‌هاي موجودش دستخوش آفت‌ها شود و از بين برود نيز همواره در بيم و هراس است. بنابراين، كسي كه خدا را فراموش كرده و دنيا را به جاي آن برگزيده، همواره در بيم و نگراني از دست دادن داشته‌هايش و در عين حال در حسرت و ناراحتي آنچه ندارد به سر مي‌برد. بدين ترتيب، هرگز روي آرامش و اطمينان را نمي‌بيند و دلش آرام و قرار نمي‌گيرد. چنين فردي در رويارويي با گرفتاري‌ها و شكست‌ها و ناراحتي‌ها به سرعت دچار اندوه و دردهاي روحي مي‌شود و اگر هم به آرامشي برسد، سطحي و ناپايدار است و با دخالت كوچك‌ ترين عامل مخالف، آن را از دست مي‌دهد.

در مقابل، كسي كه به خدا توجّه و با او ارتباط قلبي دارد و مي‌داند كه زندگاني او زير نظارت دقيق پروردگار است و قضا و قدر او بر سر‌تاسرجهان حكومت دارد و جز او پناهي و مأوايي ندارد، فريب لذت‌هاي زودگذر دنيا را نمي‌خورد و خود را دچار اندوه و نگراني نمي‌كند.

دل ‌هايي كه ازياد خدا غافلند، به سان زورقي است بر سطح دريا كه به اندك نسيمي حركت مي‌كنند و با نخستين موجي كه برمي‌خيزد، متلاطم و غرق مي‌شوند.

كشتي‌هاي بزرگ، با موج‌ها و توفان‌هاي شديد نيز پابرجا و استوار مي‌مانند و در معرض خطر غرق‌ شدگي قرار نمي‌گيرند. دل‌هايي كه به خدا توجّه دارد و با او در پيوند و ارتباط است، خود را به پايگاه عظيم قدرت روحي و معنوي متصل كرده و تندباد حوادث نمي‌تواند در آنها تلاطم ايجاد كند و هرگونه حركت و جنبشي هم در آنها شكل گيرد، سطحي و گذراست و آنها را از جاي خود تكان نمي‌دهد؛ زيرا اين دل‌ها، آرامشي عميق و اطميناني عظيم دارد كه دست حوادث هرگز به آن نمي‌رسد.[9]

ظل ممدود[10] سر زلف توام بر سر باد
    كه در اين سايه قرار دل شيدا باشد
                                             حافظ

2 توانمندي

اگر از دل سرزميني، آبراهي به دريا بزنيم و آب دريا را به سويش سرازير كنيم، اين سرزمين، ديگر بوي دريا مي‌دهد و نشاني از دريا با خود دارد. حال اگر دريا خروشان شود، او هم خروشان مي‌شود، اگر دريا آبي باشد، او هم آبي است و اگر دريا ماهي و شگفتي‌هاي ديگر دارد، او هم در اندازه­ی گنجايش خويش از آنها برخوردار است. او ديگر از اين پس مثل ديگر سرزمين‌ها نيست و با آنها متفاوت است، چون به رنگ درياست و از داشته‌هاي دريا، او هم بهره‌اي دارد.

سرزمين دل ما نيزاين گونه است، اگر روزي بتوانيم از آن، دريچه ­ای به سوي پروردگار بگشاييم و سری به درياي بي پايان نور و پاكي و سرور و قدرت بزنيم، آنگاه است كه جرعه‌ هايي از نور و پاره‌هايي از پاكي و جام‌هايي از سرور و جلوه‌هايي از قدرت، سرزمين دلمان را فرا مي‌گيرد و ما پاك و طربناك و سرشار از قدرت خواهيم شد. بدين ترتيب، بر اثر اين ارتباط، موجودي توانا خواهيم شد، و هيچ دشمني قادر نباشد تا جان ما را به اسارت خويش درآورد، روح و سرخوردگي از پيرامون ما مي‌گريزد و موانع و مشكلات، چاره‌اي جز تسليم دربرابر ما نخواهد داشت؛ چرا كه خود را به سرچشمه­ی قدرت پيوند زده و با او ارتباط برقراركرده‌ايم.

3 -  هم نشيني خدا با انسان

 هر بنده راستيني كه از همّت بلند برخوردار باشد، سوداي هم نشيني با خدا را در سر دارد و هم نشيني با پروردگار را افتخاري بزرگ براي خود مي‌داند و البته تنها با ياد و ذكر و پيوند با خدا، مي‌توان هم نشين پروردگار شد. همان گونه كه خود فرموده است: «اِنّا جَليسَ ِمن ذِكرِني(من همنشين كسي هستم كه به يادم باشد.)[11] او با ما هم نشين شده است، يعني ما هم نشين او شده‌ايم و به راستي، اوست كه نخست در دلمان ميل به ارتباط با خود را زنده مي‌كند و آنگاه كه پيوند قلبي با او برقرار شد، نشان آن دارد كه با ما هم نشين شده است:

           چون در اين دل، برق مهر دوست جست   

                                         اندر آن دل دوستي مي‌دان كه هست

              هيچ عاشقي خود نباشد وصل‌جو                                   

                                         كه نـه معشوقش بود جويـاي او

                   در دل تو مهر حق چون گشته نو                                                  هست حق را بي گمان مهري به تو
                                                                                          مولوی          



8 – پس تو ای رسول(با همه­ی پیروانت) مستقیم رو به جانب آئین پاک اسلام آور و پیوسته از طریق دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است، پیروی کن که هیچ تغییری در خلقت خدا نباید داد و این است آئین استوار خلق ولیکن مردم از حقیقت آن آگاه نمی باشند.(سوره­ی روم، آیه­ی30)

9 – به قلم چهل تن از دانشماندان، اثبات وجود خدا، ترجمه­ی احمد آرام، تیریز، نشر حقیقت (باهمکاری مؤسسه­ی انتشارات پیکان)، 1342،صص 2 الی 7، با تلخیص.

10 - آموزگار، حبیب الله، راه های خدا شناسی، تهران، نشر اقبال،1340، صص13الی 15، با تلخیص.

11 -  اريك فروم، داشتن يا بودن، مترجم: اكبر تبريزي، صص6 و 7.

12 - همان، ص7.

13 – سوره­ی، آیه­ی28.

14 - مولوي، فيه ما فيه، تصحيح: بديع الزمان فروزانفر، ص218.

15 - برتراند راسل، قدرت، مترجم: نجف دريابندري، صص26 و 27.

16 - نك: محمد علي سادات، اخلاق اسلامي، صص96 و 97.

17 - ظل ممدود: سايه­ی گسترده.

18 - ميزان الحكمه، ج4، ص1844، ح6385.


نویسنده: فريد
ادامه مطلب ...

.:: آخرین مطالب ::.

» کانال موسیقی های جذاب ( سه شنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۰ )
» اشعار زیبا ( دوشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۰ )
» دو شعر زیبا ( دوشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۸ )
» اشعار عاشقانه ( جمعه یکم آبان ۱۳۹۴ )
» نیروی نامرئی ( دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۱ )
» من از خدا خواستم ... ( شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۱ )
» Ruls of Life ( سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۱ )
» مهر مادر ( سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۱ )
» ( سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ )
» ( سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ )
» ( پنجشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۱ )
» شعر زیبا و دلنشین ( جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ )