کانال موسیقی های جذاب
درود دوستان. اگر تمایل داشته به کانال من در سایت اینما سر بزنید و از شنیدن موسیقی های دلنشین لذت ببرید.
https://enama.ir/C108508301012021480306
درود دوستان. اگر تمایل داشته به کانال من در سایت اینما سر بزنید و از شنیدن موسیقی های دلنشین لذت ببرید.
https://enama.ir/C108508301012021480306
با سلام خدمت دوستان گرامی و عزیز
بعد از مدت ها اومدم تا دو شعر زیبا از شاعرای خوب کشورمون، در وبلاگ بگذارم؛ امیدوارم مورد پسند واقع بشود.
آنکه خود را نفسی شاد ندیدست منم
وآنکه هرگز به مرادی نرسیدست منم
آنکه صد جور کشیدست زِ هَر خار و خسی
وز سر کوی وفا پا نکشیدست منم
آنکه چون غنچه ی پژمرده در این باغ بسی
بر دلش باد نشاطی نوزیدست منم
عندلیبی که در این باغ ز بیداد گلی
نیست خاری که به پایش نخلیدست منم
آنکه در راه وصال تو دویدست بسی
وآخر کار به جایی نرسیدست منم
"همایون اسفراینی"
....................
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
" رهی معیری"
سلام خدمت دوستان گلم.ببخشید یه مدت خیلی طولانی نبودم و بابت همین مسئله از شما عذرخواهی می کنم؛ برای اینکه نبود این مدّت رو جبران کنم، چند تا شعر عاشقانه براتون تو این پست قرار می دهم
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دلو جانم به تو مشغول و نظر بر چپ وراست
تا حریفان ندانند که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو بدین نعت و صفت گر خرامی در باغ
باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
سعدی
....................
مرا خود با تو سری در میان هست
وگرنه روی زیبا در جهان هست
وجدی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
مبر،ظن کز سرم سودای عشقت
رود تا بر زمینم استخوان هست
اگر پیشم نشینی دل نشانی
وگر غایب شوی در دل نشان هست
سعدی
با عرض سلام خدمت دوستای گلم، امروز دست پر اومدم، امیدوارم از این پست خوشتون بیاد، اگه لطف کنید و نظر بدید خوشحالمون کردید. The power of intention is the power of love and receptivity. It asks nothing of anyone, it judges no one, and it encourages other to be free to be themselves. قدرت مشیّت الهی، نیروی عشق و پذیرش است. از هیچکس کوچکترین چشمداشتی ندارد، دربارهی کسی به قضاوت و داوری نمی پردازد و دیگران را ترغیب می کند همانگونه آزاد باشند که در باطن هستند. At our source, we are formless energy, and in that vibratings spirtitual field of energy, intentions resides. ما در منشأمان انرژی بی شکل هستیم؛ در این انرژی ارتعاشی و معنوی، خواست و ارادهی خدا مستقر است. Remain humble and grateful for all your accomplishments, and khnow that a force greater than your ago is always at work in your life. در قبال دستاوردهایتان، پیوسته فروتن و سپاسگذار باشید و بدانید که نیرویی بزرگتر از منیّت در زندگیتان سرگرم کار است. By staying with the higher energies of optimism, forgiveness, underestanding, reverence for Spirit, creativity, serenity, and bliss, your own purpose – which revolves around serving others and serving God – becomes fulfilled, and as a bonus, you create allies. با ماندن در انرژی های متعالی نظیر خوش بینی، بخشش، تفاهم، احترام به معنویت، خلاقیت، آسودگی خاطر و رستگاری، مقصودتان – که حول خدمت به خدا و دیگران دور می زند – محقّق می شود. پاداش شما دوستان و هم پیمانهایی است که در این مسیر به دست می آورید. The words that represents the seven faces of intention are: Kind, creative, loving, beautiful, expanding, abundant, and receptive. Memorize them to bring yourself into harmony with the power of intention. هفت صفت مشیّت الهی عبارتست از: مهربان، خالق، دوست داشتنی، زیبا، توسعه دهنده، سخاوتمند، پذیرا. برای هماهنگی با نیروی مشیّت الهی، این صفات را به خاطر بسپارید. Whatever you want to accomplish is an existing fact that´s already present in spirit. آنچه را که خواستار به دست آوردنش هستید، حقیقتی است که پیشاپیش در قلمرو روح وجود دارد.
من از خدا خواستم که پلیدی های مرا بزداید
خدا گفت : نه
آنها برای این در تو نیستند که من آنها را بزدایم .بلکه آنها برای این در تو هستند که تو در برابرشان پایداری کنی
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه
روح تو کامل است، بدن تو موقتی است
من از خدا خواستم به من شکیبائی دهد
خدا گفت : نه
شکیبائی بر اثر سختی ها به دست می آید؛ شکیبائی دادنی نیست، بلکه به دست آوردنی است
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه
من به تو برکت می دهم، خوشبختی به خودت بستگی دارد
من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد
خدا گفت : نه
درد و رنج، تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه
تو خودت باید رشد کنی ولی من تو را می پیرایم تا میوه دهی
من از خدا خواستم به من چیزهائی دهد تا از زندگی خوشم بیاید
خدا گفت : نه
من به تو زندگی می بخشم تا تو از همهی آن چیزها لذت ببری
خدا گفت : ... سرانجام مطلب را گرفتی
و در آخر
برای دنیا تو ممکن است فقط یک نفر باشی ولی برای یک نفر، تو ممکن است به اندازهی دنیا ارزش داشته باشی و همچنین داوری نکن تا داوری نشوی . آنچه را رخ می دهد درک کن که برکت خواهی یافت
This is a nice reading, but short. Enjoy! This is what The Dalai Lama has to say for 2006. All it takes is a few seconds to read and think over.
Take into account that great love and great achievements involve great risk.
When you lose, don’t lose the lesson.
Follow the three R’s:
Respect for self,
Respect for others and
Responsibility for all your actions.
Remember that not getting what you want is sometimes a wonderful stroke of luck.
Learn the rules so you know how to break them properly.
Don’t let a little dispute injure a great relationship.
When you realize you’ve made a mistake, take immediate steps to correct it.
Spend some time alone every day.
Open your arms to change, but don’t let go of your values.
Remember that silence is sometimes the best answer.
Live a good, honorable life. Then when you get older and think back, you’ll be able to enjoy it a second time.
A loving atmosphere in your home is the foundation for your life.
In disagreements with loved ones, deal only with the current situation. Don’t bring up the past.
Share your knowledge. It is a way to achieve immortality.
Be gentle with the earth.
Once a year, go someplace you’ve never been before.
Remember that the best relationship is one in which your love for each other exceeds your need for each other.
Judge your success by what you had to give up in order to get it.
Approach love and cooking with reckless abandon.
ارزشمند ترين وقايع زندگي معمولا ديده نميشوند و يا لمس نميگردند، بلکه در دل حس می شوند.
لطفاً به اين ماجرا كه دوستم برايم روايت كرد توجه كنيد.
او ميگفت كه پس از سالها زندگي مشترک، همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد.
زن ديگري که همسرم از من ميخواست که با او بيرون بروم، مادرم بود که 19 سال پيش بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم؛ مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد مي دانست.
به او گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشيم. او پس از کمي تأمل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد.
آن جمعه پس از کار، وقتي براي بردنش مي رفتم کمي عصبي بودم، وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود، با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
وقتي سوار ماشين مي شد، گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تأثير قرار گرفته اند.
ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود، دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود .
پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم؛ هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من نگاه مي كند،
به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران مي رفتيم، او بود که منوي رستوران را مي خواند؛ من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام گپ وگفتي صميمانه داشتيم، هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد، بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدر حرف زديم که سينما را از دست داديم.
وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.
وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم.
چند روز بعد مادرم در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم.
کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم به دستم رسيد؛ يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت و تو هرگز نخواهي فهميد که آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم.
در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که به موقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست. زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نمي توان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود.
از همین اولین روزهای ماه دوم پاییز٬ تصمیم بگیرید که هر روز-شادمانه-جشن بگیرید:
تماشای نقاشی زیبای برگ های رنگارنگ درختان را
لمس قطره های پربرکت باران را
۰۰۰
از همین امروز٫ با خودتان قرار بگذارید روزی نیم ساعت را به قدم زدن در نزدیک ترین پارک به محل زندگیتان٬ بگذرانید. بعد از چند روز متوجه می شوید که چقدر روحیه تان تغییر کرده است.
یادمان باشد که:
*پاییز یک شعر است
یک شعر بی مانند*
سطر بی مانند پاییز
در فصل زیبایی زندگی می کنیم٬ به اندازه سه فصل دیگر زیباست.ویژگی های خودش را دارد:هوای خنک(که رو به سردی می رود)٬ باران های پر برکت٬برگ های رنگ به رنگ و...
از همه ویژگی های فصل پاییز لذت می برم اما شاهد هستم که خیلی از افراد٬ مدام گله وشکایت می کنند:
وای! دوباره پاییز آمد!
پاییز٬ فصل غم وغصه است!
روزهایش خیلی دلگیرند!
امان از سرمای پاییز!
این چه فصلی است دیگر؟! هر روز باران و گل و...
واقعا از شنیدن جمله های این چنینی خیلی تعجب می کنم! مگر می شود به جای شاکر بودن از چنین موهبت زیبایی٬ سه ماه سال را به شکایت و ناراحتی گذراند؟! مگر می شود طراوت ودرخشش این فصل بینظیر را نادیده گرفت؟!
۱۵رازی که باید همواره به یاد بسپاری
۱.حضورت هدیه ای برای جهان است.تو بی نظیر وبی همتا هستی.زندگی ات می تواند مطابق آرزوهایت باشد.روزها را دریاب و در لحظه زندگی کن.
۲.به موهبت هایتاهمیت بده نه به مشکلاتت زیرا می توانی تمام موانع را با موفقیت از سر راه برداری.پاسخ های بسیاری را که در درونت وجود دارد درک کن جرات داشته باش و قوی باش.
۳.خود را محدود نکن. رویاهای زیاد در انتظارند که به واقعیت بدل شوند.تصمیمات زندگی ات بسیار مهم اند و نباید آن ها را به دست بخت و اقبال بسپاری.به نقطه ی اوج اهداف و انتظارات خود دست یاب.
۴.هیچ چیز بیهوده تر از این نیست که نیرویت را صرف نگرانی کنی.هر چه بیشتر خود را با مشکلی درگیر کنی٬ رفع آن دشوارتر می شود.مسائل را خیلی جدی نگیر و زندگی ات را با آرامش سپری کن~نه با افسوس.
۵.جیب هایت را با مهربانی و خوش بینی پر کن٬ زیرا هیچ چیز در جهان ارزشمندتر از آن نیست.جالب آنکه روزی به گذشته ات می نگری و در میابی که تمام ثروت های زندگی٬مادی نیست.
۶.اگر عزت نفست ضعیف شده است٬در جستجوی کمک و یاری باش.بدترین منتقد خود نباش٬بلکه بهترین متحد خود باش٬زیرا به راستی به زحمتش می ارزد.
۷.خلاق باش.تو هنرمند هستی و می توانی ابرهای ناامیدی وبدبینی را کنار بزنی و خورشید درخشان نیک بختی را آشکار کنی.تصویر خود را ترسیم و رنگ های خود را انتخاب کن.هر چه را در این مسیر مزاحمت می شود٬فراموش کن.
۸.بسیاری از ما برای مسیرهای زندگی نقشه ی راه داریم و مهم آن است که در این مسیر درست حرکت کنیم٬اما برای رسیدن به مقصد آن قدر نگران نشو که لذت و سرور زندگی جدید را فراموش کنی.
۹.زمان نمی تواند هر آنچه را قبلا بخشیده پس بگیرد.گنجینه های تلاش های تو در گذشته هنوز باقی مانده اند. ارزشمندترین خاطراتت همیشه به یاد خواهند ماند و همان گونه که در مسیر زندگی حرکت می کنیم٬می آموزیم زندگی جواهری بزرگ و زیبا نیست که آن را در دست نگه داریم یا از دست بدهیم.هر یک از ما باید الماس هایی را که میان شن های روان زندگی به سوی ما می آیند٬حفظ کنیم.
۱۰.تاریک ترین لحظات٬بهترین زمان برای دیدن ستاره هاست.روحیه ات را حفظ کن٬زیرا بدین گونه درمی یابی خوش بینی شادی بخش است.آدم های خردمند کسانی هستند که به جای یادآوری نگرانی های خود٬ به راحتی موهبت هایی را که به آنان داده شذه است٬به یاد می آورند.
۱۱.انتخاب هایی پیش رو داری که می توانند زندگی ات را تغییر دهند. متاسفانه هیچ گوی بلورینی نیست که از آینده خبر دهد٬ اما خورشید فروزاناندرزهای خردمندانه در طول قرن ها هرگز افول نکرده است.فقط گوش بسپار و با تمام وجودت نگذار فرصت های زندگی از دست بروند.اهداف بسیاری در زندگی ارزش مبارزه را دارد که یکی از بهترین آن ها٬آرامش ذهنی است.
۱۲.پیشرفت های بزرگ و کوچک٬ کم یا بسیار زندگی را گرامی بدار٬زیرا آن ها در بهبود موقعیت تو سهمی دارند. کورسویی اندک٬نوری درخشان را پدید می آورد.
۱۳.به یاد بسپار که ذره ای عشق٬راهی طولانی می پیماید٬فراوان و گسترده می شود و تا ابد جریان خواهد داشت.دوستی سرمایه گذاری عاقلانه ای به شمار می آید و گنجینه های زندگی٬بودن انسان ها در کنار یکدیگر است.
۱۴.هرگز خیلی دیر نیست.کترهای معمولی را به روشی شگفت انگیز انجام بده.سالم٬پرامید و شادمان باش.زمانی را به آرزو کردن اختصاص بده و حتی برای لحظه ای نیز فراموش نکن که چقدر بی نظیرو بی همتا هستی.
۱۵.تسلیم نشو.اگر خیلی زود از تلاش دست برداری٬ممکن است هرگز طعم موفقیت را نچشی.هر روز بکوش روش های بهتری را امتحان کنی٬زیرا انسان ها ظرفیت بهبود و پیشرفت فراوانی دارند.
با عرض سلام خدمت دوستای گلم، امروز براتون یه شعر از سهراب سپهری انتخاب کردم، انشاالله که لذت ببرید.
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سلام خدمت دوستای گلم ، با عرض پوزش که نتونستم براتون مطلب چدید بذارم ولی الان یه شعر و دو داستان کوتاه خواندنی براتون گذاشتم که انشالله لذت ببرید.
در شهر، دلبری که بخندد به ناز نیست
عشقی که آتشم بزند بر نیاز نیست
برق صفا نمانده به چشمان دلبران
دیدار هست و دیده ی عاشق نواز نیست
ساقی مریز باده که می دانم این شراب
مرد افکن و تب آور و مینا گداز نیست
رازیست بر لبم که نخواهم سرودنش
مردیم از این که محرم دانای راز نیست
مردم اگر چه قصه ی ما ساز کرده اند
ما را زبان مردم افسانه ساز نیست
آن گل به طعنه گفت که در بزم درد ما
روی نگار و جام می و اشک ساز نیست
ای تازه گل مناز به گلزار حسن خویش
ناز این همه به چهره ی گلهای ناز نیست
سوزم چو لاله در دل صحرای زندگی
نازم به بخت ژاله که عمرش دراز نیست
گل ناز " شعر از: فرخ تميمي
اسحاق می میرد
خاخامی در میان مردم محبوبیت زیادی داشت ، همه مسحور گفته هایش می شدند . همه به جز اسحاق که همیشه با تفسیرهای خاخام مخالفت می کرد و اشتباهات او را به یادش می آورد . بقیه از اسحاق به خشم می آمدند ، اما کاری از دستشان بر نمی آمد .
روزی اسحاق در گذشت . در مراسم خاکسپاری ، مردم متوجه شدند که خاخام به شدت اندوهگین است.
یکی گفت : چرا اینقدر ناراحتید ؟ او که همیشه از شما انتقاد می کرد !
خاخام پاسخ داد : من برای دوستی که اکنون در بهشت است ناراحت نیستم . برای خودم ناراحتم .وقتی همه به من احترام می گذاشتند ، او با من مبارزه می کرد و مجبور بودم پیشرفت کنم .حالا رفته ، شاید از رشد باز بمانم .
پائولوکوئیلیو
چهار نیرو
آلن جونز کشیش می گوید برای ساختن روح به چهار نیروی نامرئی نیاز داریم : عشق ، مرگ ،قدرت، زمان .
عشق لازم است زیرا خدا ما را دوست دارد .
آگاهی از مرگ لازم است تا زندگی را بهتر بفهمیم .
مبارزه برای رشد لازم است، اما نباید در دام قدرتی که در این مبارزه به دست می آید بیفتیم زیرا
می دانیم که این قدرت هیچ ارزشی ندارد.
سرانجام باید بپذیریم که روح ما هر چند ابدی است اما در این لحظه گرفتار دام زمان است، با فرصتها و محدودیتهایش؛ بدین ترتیب باید طوری عمل کنیم که در زمان بگنجد، کاری کنیم تا به هر لحظه ارزش بگذاریم؛ نباید این چهار نیرو را مشکلاتی بدانیم که باید حل کنیم، زیرا خارج از اختیار ماست؛ باید آنها را بپذیریم و بگذاریم آن چه را که باید به ما بیاموزند .
پائولوکوئیلیو
دلبر رؤیایی
جانا غم دل ، آتشِ جان شد به کجایی
وین سوز نهان ، شعله فشان شد به کجایی
از پیش نظر رفتی و آرام و قرارم
همراه تو با اشک ، روان شد به کجایی
گلزار امیدم که زعشق تو صفا داشت
آفت زد و افسرد و خزان شد به کجایی
چشمم که گل از چهره ی گلگون تو می چید
بر دامن من ، لاله نشان شد به کجایی
آن عشق که با سوختنش ساختنم بود
ویرانگرِ پیدا و نهان شد به کجایی
این عاشق دل سوخته از سوز وگدازت
بی شور و نوا ، جامه دران شد به کجایی
تا اوج سپهرم طرب انگیز رخت برد
وان راز و نیاز ، آه و فغان شد به کجایی
آن راحت جانی که مرا طرز نگاهت
گل ریز به عمر گذران شد به کجایی
از عشق و جنون ، رنگ رخم پرده بر انداخت
رازی که نهان بود ، عیان شد به کجایی
قول و غزل ، آوازه ی آشفتگی ماست
شیدای تو رسوای جهان شد به کجایی
استاد آشفته
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود و با " نبودن" چگونه می توان "بودن"
وقتی داشتند مرا می آفریدند و می سرشتند کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد
هنگامی که راه سفر در پیش است پاهای مشتاقی باز می شود، بی همسفری سخت است
خدا آدم های ذلیل و طمّاع و ترسو و چاپلوس را دوست ندارد، خدا دوست دار آشناست, عارف عاشق می خواهد نه مشتاق بهشت
آدم ها همه در یک سطح نیستند و از هم فاصله دارند امّا همه از یک جنسند
من کجای زمین ایستاده ام
چه سرنوشت غم انگیزیست داشتنت
گاهی فکر میکنم من کجای زمین ایستاده ام
که این چننن تنها می مانم
بوسه هایم را می بینم
که بر لبانم ماسیده اند
از فرط خستگی پلک هایم را می بندم
بیدارم نکن
اینجا به هیچ خاطره ای تعلّق ندارم
بوسه هایت را کاشتم
تا روئیدن عشق را ببینم
و روی درخت آرزوهایم نوشتم
به امید دیدار
باش
بی من هم باش
انگشتانم هنور از بوسه هایت می درخشند
حرمت عشق در دستان نوازشگر توست
لحظه ات آسمانی ترین تکیّه گاه من است
دریغ از آن سال ها
که با مترسکانی، خواب ابریشمی می دیدم
تو بدون من
از هم دو چیز را پنهان کردیم
تو بدون من آرامی
من بدون تو، نه
تصورش حتی، آسمان آرامش وجودم را واژگون می کند
و می بارم
برای رفتن چترت را بردار
برای برگ زندگیم، دفتری خالی بود
با بوسه هایت در آن ستاره کشیدم و با دستانت ماه
اینک شب های زندگیم با نام تو اغاز می شود
من
او
من از قصه هایی مست می شدم که او نمی شنید
قرارمان فصل شکوفه های نارنج بود
که نیامد
من عطش بیداری داشتم و او مستی خواب
من نوشتم آینه
او نوشت
سنگ
فصل تنهایی
چهار فصل تنهایی مرا نظاره کردی
با این حال
هر بار برایت شکوفه های سیب را در بهار
گیلاس های عاشق را در تابستان
برگ های ریخته را در پاییز
و قندیل های الماس را در زمستان آوردم تا فراموشم نکنی
امّا تنها رؤیای تو بود که به دستم رسید
در فصل پنجم
چشم های بسته از من، تنها تر است
دخترکی که آسمان را بر سقف اتاثش نقّاشی کرد
و آنقدر چشمهایش را بست
که در رؤیایش عاشق شد
و هنوز چشم به راه است که او
چون غریبه ای از خاطرش عبور کند
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، او با بيقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد. او ساعتها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد. سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش بهتر محافظت نمايد. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود، بدترين چيز ممكن رخ داده بود، او عصباني و اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟» صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!» آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد، تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»، تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»، تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»، تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»، تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»، تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی»، تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»، تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»، تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»، تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»، تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»، تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»، تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»،
بار آخر، من ورق را با دلم "بر" می زنم!
بار دیگر حکم کن،
اما نه "بی دل"!
با دلت، دل حکم کن!
حکم دل:
هر که دل دارد، بیندازد وسط
دل که روی دل بیفتد، عشق حاکم می شود
پس به حکم عشق، بازی می کنیم
این دل من!
رو بکن حالا دلت را!
دل نداری؟!
"بر" بزن اندیشه ات را
حکم لازم، دل سپردن ، دل گرفتن
هر دو لازم!
آخر پاییز شد
همه دم می زنند از
شمردن جوجه ها!!!
اما تو بشمار
تعداد دل هایی که بدست آوردی
بشمار تعداد لبخند هایی
که بر لب دوستانت نشاندی
بشمار تعداد اشک هایی که
از سر شوق و غم ریختی
فصل زردی بود
تو چقدر سبز بودی؟؟
جوجه ها را بعداً با هم می شماریم
کاش همیشه در کودکی می ماندیم
تا به جای دل هایمان سر زانوهایمان زخمی می شد
سلام به دوستان خودم، دو تا شعر نو از زنده یاد استاد آشفته براتون تو این پست قرار می دم انشاالله که مورد پسند واقعع شود.
زندگانی این است
دست ما را منگر
که فرو دستانیم
عالم ما را باش
و صفا گاهش را
گوشه گیریم و جهانی داریم
که بهشت آئین است
عالم ما هر روز
آسمانش آبی است
هر شب اش
مهتابی است
کلبه ما خشتش
از طلا بالاتر
بی چراغانی و بی چشم ربایی ، زیباست
بزم درویش ، خدای آذین است
وان هوا خواهِ محبّت
که دلش می نامند
دیده اش خوش بین است
گر به مهمانیِ ما می آیی
مقدمت شاد ، بیا
که ره خانه ی دوست
این نشان ها با اوست
کوچه باغی دارد
در و دیوارش سبز
که به هر جا نگری
بر لب جوی روان
از بن خاک
پونه افراشته قد تا به سرِ پرچین است
بر سر رهگذران
گل فشان ، دست صباست
ودر آغاز بهار
بهر شا باش تو
ای رهگذر دامن خاک پر از سکّه ی فروردین است
برگ برّاق صنوبر هایش
از نواهای نسیم
روز و شب می رقصد
و قناری هایش
و چکاوک هایش
نه قفس دیده نه دام
در فضایی آزاد
همه ده همدم گل
لانه شان عطر آمیز خواب شان سنگین است
سر برافراخته چون می گذری
پیش پا هم بنگر
تا صف مورچگان
این ضعیفان بری از آزار
پایمالت نشوند زندگی شیرین است
چون درآیی در شهر
آن چه را می جویی
در خیابان مصفّای نکو اندیشان
بر زن عشق و امید
کوچه ی گل چین است
شهر خوبی داریم
رؤسایش همه مردم دارند
کاسبانش همه با انصاف اند
وجوانان پیِ کسبِ دانش
همگی با ادب و فرهنگ اند
این مرام دین است
آی آی ای مردم
کز جهان ادب و ذوق و هنر بی خبرید
وز گذرگاه جهان
بی صفا می گذرید
نه همین آمدن و زیستن و خاک شدن
رمز بودن این نیست
خوبی و راستی و پاکی و انسان بودن
زندگانی این است
ای بی وفا سپهر
پنداشتم تورا در راه دل ، کمر شکن خار و خاره ای
گفتم ز روی مهر
در این دو روز عمر گاهی برای طفل دلم گاهواره ای
یا بر سر دوراهی تردید و انتظار
خوش مژده فال و خوب ترین استخاره ای
یا در مقام ذوق
یا در بُروز درد شعری که سوز های درون را شراره ای
نه چون شراب و گل
نه چون گذشت و صبر نه داروی غم و نه بیچاره چاره ای
در مکتب گذشته و آینده ، دورهاست دستور گوی فعل نهاد و گزاره ای
امّا درست دیدم
ای آرزو شکن سرگشته ی خراب گرِ هیچ کاره ای
در جام اهل دل
خونابه ها ز توست
با آن بلند مرتبهات ، پست باره ای
در زیر نُه رواق تو
بر روی هفت خاک من کیستم ، گرفته ز دنیا کناره ای
برکهنه بوریا
درویش خاکی ام
مگذار منّتم ، که نصیبم ز تو نبود
جز دست کوتهی و گریبان پاره ای
ای دل تو را درود
که با عشق و با امید شهرِ پر آفتاب منِ بی ستاره ای
سلام خدمت دوستان عزیزم، امروز چند تا شعر از زنده یاد استاد آشفته براتون انتخاب کردم که انشاالله بپسندید. شمع مجفل دلارامی سرا پا شعله ، شمع محفل است امشب نگاهشگاه جان می بخشد و گه می نوازد دل بود آشفته سر تا پا وجودم زیر گل باران که در هر گوشه از خوبان ، بهشتی نازل است امششب سینه پر چوش داغ دار آشنایی ، سینه ی پر جوش ماست و آنچه صدهاعقدهبگشاید،لب خاموش ماست در طریق مردمی ، دور از غم مردم نه ایم خود سبک باریم و بار عالمی بر دوش ماسـت شعله ای کز ساحت بزم صفا سر می کشد در حریم درد نوشان ، بانگ نوشا نوش ماست بخت مان در خار زار زندگی ، فرصت نداد تا به شاخ گل رسددستی که در آغوش ماست پیک رحمت،لطف ساقیرا برون ز اندازه گفت تا که برخیزیمازخاکاینسخن درگوش ماست گر برای باب مدهوشی بود مستی کلید مستی ما درد نوشان ، در گشای هوش ماست در خرابی ، رفت دل آشفته و فرصت نماند پند بلبل هَزار زادهی خود را هزار دستان گفت سرودن همه جا در خور چکاوک نیست چنین نوایهمایون مخوان به شاخه بید مقام و ارزش خود را نثار انسان کن کسی بـه گـردن حیوان نبست مرواریـد
نه محفل باشد این ، شهر چراغان دل است امشب
ز محنت خسته را لطف و محبّت شامل است امشب
به رویش بخت گویی می گشاید فال حافظ را
که با شور و غزل خوانی مرادش حاصل است امشب
به مستی تا نظر دارم به چشم آشوب چشمانش
مـحیـط فـتـنـه آرام و زمانـه عـادل است امـشب
مرا زین بیشتر ای ساقی مجلس خدایی کن
که چشم از باده پوشیدن عذابی مشکل است امشب
به هر سو رو کند قبله است هر کاو قبله نشناسد
مرا این قـبلـه گـر نبود، نـمازم بـاطل است امـشب
به دریای تمنّا ای دل عاشق چه می جویی
صدف بگشوده آغوش و گهر در ساحل است امشب
تماشا را مده فرصت به بدخواه نکو رویان
کـه آن بیگـانه بـا دل از خدا هم غافل است امشب
در این بزم صفا با عشق و حیرت عالمی دارم
که پندارم جهان بیرون از این آب و گل است امشب
دلا تا چند مانی ناتمام از عشق و شیدایی
غنـیمت دان که اسباب جـنونت کـامل است امشب
این شکستنها ز حال خانمان بر دوش ماست
که جلوه های گل از هر شجر مدار امید
امروز چند تا عکس باحال براتون گداشتم که امیدوارم بپسندید و نظرهم فراموش نشه.
سلام به بچه های خوب و دوست داشتنی خودم، میخوام براتون چند تا مطلب کوتاه بذارم. نظر یادتون نره
گاه گاهی به یادت غزلی میخوانم
تا نگویی که دلم غاقل از آن عهد و وفاست
خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند
خوب من با همه خوبان حساب تو جداست
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه باید روئید در پس ان باران
گاه باید خندید بر غمی بی پایان
بگو با من چه کردی مهربانم
که ابری شد تمام آسمانم
بیا آتش بزن خاکسترم کن
که بی تو نمی خواهم بمانم
خاطرم نیست
تو از بارانی یا که از نسل نسیم
هر چه هستی گذرا نیست هوای بویت
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
سلام به شما عزیزان، امروز می خوام یه پست متفاوت براتون بذارم،نظرتون راجع بهش چیه؟
When mind knows٫we call it Knowledge.
When heart knows٫ we call it love.
And when being knows٫ we call it meditation.
وقتی ذهن می شناسد، آن را دانش می خوانیم.
وقتی قلب می شناسد، آن را عشق می نامیم
و آن گاه که وجود می شناسد، با مکاشفه روبروئیم.
Respect Life, revere life. There is
nothing more holy then life, nothing more
divine than life.
زندگی را قدر بدان!
حرمتش نگهدار،
هیچ چیز مقدّس تر از آن نیست.
و هیچ چیز ملکوتی تر از آن نیست.
You are not going to inherit anything. You
Have already inherited it- that is your life.
Be loving and respectful to it.
میراثی به تو نخواهد رسید.
تو پیش از این ارث خود برده ای.
حیات تو میراث توست.
به آن عشق بورز و تکریمش کن.
There is something of immense
Importance about truth:
Unless you find it, it never becomes truth
to you.
If it is somebody ele’s truth and you
borrow it, in that very borrowing it is no
longer true- it has become a life.
حقیقت راز شگفت انگیزی با خود دارد.
مگر آن را بیابی ور نه هرگز به حقیقت تو تبدیل نمی شود.
اگر حقیقت دیگری باشد و تو آن را به عاریه گرفته باشی.
تا آن زمان که عاریه ای بماند، حقیقی نیست.
حقیقت عاریه ای، حقیقت نیست. کذب است و دروغ.
Not speaking is not silence. You may
Not be speaking, you may not be uttering
anything, But inside a thousand and one
thoughts are running. There is continuous
flow of thoughts, day in, day out.
دم فرو بستن به معنای سکوت نیست.
شاید سخنی نگویی، شاید هیچ نگویی،
امّا هزاران فکر در درونت در آمد و شد می باشند.
جریان مداومی از افکار، روز و شب در حرکتاند
You need power only to do something
harmful.
Otherwise love is enough, compassion
is enough.
تو خواهان قدرتی تا آزار برسانی،
و گرنه عشق کافیست، مهربانی کافیست.
یه شعر و یه مطلب براتون تو این پست گذاشتم، امیدوارم که خوشتون بیاد. خواهشاً نظر بدید و بگید که از چه مطالبی بیشتر خوشتون میاد که در حدّ توان در پست های بعدی قرار بدم.
مپسند که دور از تو برای تو بمیرم
صید تو شدم من که بپای تو بمیرم
هر عضو ز اعضای تو غارتگر دلهاست
ای آفت جان بهر کجای تو بمیرم
گر عمر ابد خواهم از آنست که خواهم
آنقدر نمیرم که به جای تو بمیرم
با همه لطف تو هم از روی عتابست
تا هم ز جفا هم ز وفای تو بمیرم
آخر دل حساس ترا کشت امیرا
ای کشته احساس برای تو بمیرم
امیری فیروزکوهی
سخنان دلاویز
ای درویش! توحید نه آن است که او را یگانه دانی، توحید آن است که او را یگانه باشی.
اگر بر سر آب روی خسی باشی، اگر به هوا پری مگسی باشی، دلی به دست آور تا کسی باشی.
یکی، چهل سال علم آموزد چراغی نیفروزد، یکی سخنی گوید دل خلقی بسوزد.
مست باش و و مخروش، گرم باش و نجوش، شکسته باش و خاموش که سبوی درست به دست برند و سبوی شکسته را به دوش.
دشواری خلق از سه چیز است: از وقت، پیش می خواهند و از روزی، بیش می خواهند و از آن دیگری، از آن خویش می خواهند.
طاعت به امید بهشت مزدوری است، مزدوری از دوستی دوری است.
دی رفت و باز نیاید. فردا را اعتماد نشاید. وقت را غنیمت دان که دیر نپاید. بسی بر نیاید که کسی را از ما یاد نیاید.
شریعت آب است و حقیقـت آفتاب، جهان زنـده بـه آب است و روشن به آفتـاب. میان حاجی و کعبه، بادیـه در میان است و میان بنده و حق، نفس در میان است.
در سخاوت چون باد باش که بر هر کس وزی، در شفقت چون آب باش که به هر کشتی برسی، امّا در صحبت وحشی باش تا با هر کس نیامیزی.
خواجه عبدالله انصاری
» کانال موسیقی های جذاب ( سه شنبه هفتم اردیبهشت ۱۴۰۰ )
» اشعار زیبا ( دوشنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۰ )
» دو شعر زیبا ( دوشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۸ )
» اشعار عاشقانه ( جمعه یکم آبان ۱۳۹۴ )
» نیروی نامرئی ( دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۹۱ )
» من از خدا خواستم ... ( شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۱ )
» Ruls of Life ( سه شنبه نوزدهم دی ۱۳۹۱ )
» مهر مادر ( سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۱ )
» ( سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ )
» ( سه شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۱ )
» ( پنجشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۱ )
» شعر زیبا و دلنشین ( جمعه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۱ )