چند شعر زیبا
یاد و فراموش
ای ماکیان به خانه پی نفعِ بعدِ خویش
تا زنده ای به قُدقدِ تو گوش می کنند
آن گه که چاق و چله شدی مرگ میرسد
در گریه اند و خون تو را نوش می کنند
مشتی گرسنه تا که بود گرم پیکرت
زودت شغـال وار پر و پـوش می کنند
وانگه به سفره از تو جناغی که مانده است
مصروف شرط یاد و فراموش می کنند
رباعی
خود این جهان محلّ مکافات دیدن است ای دوست بد نبینی اگر بد نکرده ای
آواز را شکسته نفس میرسی به اوج چون با رهی درست درآمد نکرده ای
شب چو آمد نوبت آسایش است و وقت خواب صبح را بیدار بایـد بود پیش از آفتـاب
بشکفدجان و دل و جسم از نشاط صبحدم غنچه را آرد نسیم صبح بیرون از حجاب
دیدم که به خانه ای نزاع و غوغاست بین زن و شوهـر و جوانـان دعواست
گفتم که بقای عمرتان ، قاری کو چون فاتحه ی محبّت این جا بر پاست

